|
دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 19:47 :: نويسنده : fatemeh
دست و بالم، نظرات شما عزیزان: ناشناس
ساعت0:50---28 مرداد 1392
نشسته بودم شبی بر پشت بام دلگیریای دلم
دردو دل میکردم با خالقم ازراهی که میرم.ازخودم نمیدونستم کجام؟اول راه یا ته کوچه بن بستم؟ آخرش چراشد این حالم؟ چرا من همیشه پریشون وزارم؟ چرا از غصه ها مینالم؟ چرا پایانی نیست در راهم؟ چرا خدای من میدهی سکوت.جوابم؟ این روزها حال هیچ ندارم نه مسیری درست.نه نمازم هست نمازم ای خدایم چراشد شکوه وگله کارم؟ چرا بعداین حرف سکوت جوابم؟ چرامن سراسر پرزسوالم؟ چرا دریای طوفانیست افکارم؟ چراازتودورم؟چراهمیشه نتوانستن شداخر راهم؟ امشب چراقلبم پر درد شده؟ چرارابطه ی ما کم کمک سردشده؟ کجارفتم؟چه شدپایانم؟ کدامین را دهم پاسخ؟ آیا دراین راهم هست پایان؟ درهمین پریشانی حالم... مرابرد نزدخویش این خوابم... انگارندایی میرسدبرمن دررویایم.. اکنون دهم پاسخ توراجانم... همه ی چراها یه پاسخ دارد "ازماست که برماست"بنده ام هر راهی پایانی دارد... که این بیت به خوبی خود به این مفهوم اشاره دارد "گرچه منزل خطرناک ومقصد بس بعید" "هیچ راهی نیست کان رانیست پایان غم مخور" بعداین همه چراروبه خدایم کردم شکربارالها که دادی جوابم شکر خدایم من چون تویی دارم... شکر خدایا باتوعالمی دارم...
|